بال کاغذی

با این بال های کاغذی می توان به ثریا رفت

بال کاغذی

با این بال های کاغذی می توان به ثریا رفت

بال کاغذی

اینجا خانه جدید من است

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

جانستان کابلستان

امروز قرار بود کمد کتابهایم را مرتب کنم که چشمم به کتاب جانستان کابلستان افتاد

شروع به ورق زدن آن کردم.

اولین بار در برنامه راز بود با محمد حسین جعفریان شنا شدم و از آن جا بود که به زبان و فرهنگ افغانستان علاقه پیدا کردم. به جناب امیرخانی هم که ارادت خاصی داشته و داریم. کتاب جانستان کابلستان را که دست گرفتم مثل همیشه نتوانسم از آن دل بکنم. چنان فضای دوست داشتنی کتاب و همچنین زاویه دید نویسنده به مردم و فرهنگ افغانستان مرا مجذوب خود کرد که تا چند وقت بعد از واژه های افغانی در مکالمات روزانه خود استفاده میکردم. کتاب آدمی را به زیبایی به فضای افغانستان می برد، و شاید بهتر از آن می توان گذشته ایران را دید. گاهی بی اختیار خدا را شکر می کنی به خاطر امنیت و رفاهی که داری.




روایت این سفرنامه روایتی داستان گونه است و خواننده را مجذوب و همراه می کند. شروع داستان از سفر نویسنده به هم‌راه هم‌سر و پسر یک و نیم ساله‌اش شروع می شود  وقتی برای یک سخن‌رانی و شرکت در مراسمی به پابوس امام رضا(ع) می‌روند و می‌‌بینند که گذرنامه خود را هم آورده‌اند، تصمیم می‌گیرند که سفری به افغانستان داشته باشند.این تصمیم جسورانه برای سفر به کشوری که ما از آن به جز جنگ و کشتار نشنیده ایم قابل تحسین است.

به نظرم نویسنده توانسته است به خوبی دید خواننده را نسبت به افغان ها و افغانستان تغییر دهد.

کتاب شامل 9 فصل است؛ مور و تیمور، مشهورات هرات، متواترات هرات، تحریرات هرات، زائر زار و نذار مزار، بلخ؛الخ...، تقابل با کابل، انتخاباتیات، بلاکش هندوکش که توسط نشر افق منتشر گردیده است.


نظر محمدکاظم کاظمی (شاعر و نویسنده افغان) در مورد کتاب:

  هر بار که دوستی از اهل قلم و ادب ایران از تمایلش به سفر به افغانستان گفته است، مرا ترسی شفاف فراگرفته است، از این که به راستی سرزمین سوختة ما پس از چندین دهه جنگ، چه جاذبه‌ای برای یک مسافر می‌تواند داشت؟ او در آنجا در کدام ساحل دریا قدم خواهد زد و در کدام باغِ پرگل سیر خواهد کرد و کدام تفرجگاهی می‌تواند یافت که در آن خطری از برخورد با مین در پیش نباشد.

     و آنگاه که آن مسافر با خاطراتی خوش و احیاناً سفرنامه‌ای نگاشته شده از سر اشتیاق به کشورش برمی‌گردد، آن ترس شفاف برایم به لذتی دلپذیر بدل می‌شود. و این بی‌سبب هم نیست. واقع برای اینان سفر به افغانستان یعنی سفر به اعماق این تاریخ باشکوه، به شهرهایی که در عمل موزه‌هایی زنده‌اند، به کانونی گرم از زبان و ادب فارسی؛ و برخورد با مردمی که به واقع تنها خوانندگان آثارشان در سراسر گیتی هستند.

     و برای ما مهاجران افغانستانی که سالها رنج ناشناخته بودن و بدتر از آن بد شناخته بودن را کشیده‌ایم، چه لذتبخش است که می‌بینیم چنین سفرنامه‌ای، با نثری چنین زیبا و زنده نگاشته می‌شود و به دست کسانی می‌رسد که غالباً از رواج و پابرجایی زبان فارسی در خارج از ایران بی‌خبرند و از رسانه‌های جمعی خویش نیز آنچه از این کشور دیده‌اند، جنگ بوده است و ویرانی و ناتو و عملیات انتحاری و البته غالباً‌ اغراق‌آمیز و با اهداف و اغراضی سیاسی.     باری، چه خوشایند است که تو به چیزی شناخته شوی که هستی، نه آنچه نیستی و سالها بدان شناخته شده‌ای. «جانستان کابلستان» این احساس خوشایند را به من بخشید.


گوشه هایی از کتاب:

اگر از وضع اقتصادی بپرسند می گویم که با همه ی پس مانده گی اما به دلیل فقدان زیرساخت های مخل پیشرفت و دیوان سالاری مهار نشدنی این احتمال وجود دارد که افغان ها با یک مدیریت کارامد و عزم ملی ۳۰ ساله از ما پیش بیافتند... بعد هم کمی راجع به مساله ی ملت سازی حرف میزنم و توضیح میدهم که ما شاید ۱۰۰ سال از آنها جلوتر باشیم...

اما این فاصله ی آنها با ماست...فاصله ی ما با آنها چه مقدار است؟! شاید بپرسید مگر این دو فاصله با هم توفیر دارند؟۳۰سال فاصله ی اقتصادی و ۱۰۰سال فاصله ی اجتماعی چه از این سو چه از آن سو... چه تفاوتی دارد؟

 بگذار ساده بگویم -نه مثل یک کارشناس رسمی-که شاید فاصله ی آنها با ما اینقدر زیاد باشد اما فاصله ی ما با آنها بسیار کم است... زیر ۵سال...

اگر ما مردم قدر یکدیگر ندانیم و قدر کشور ندانیم و قدر نظام ندانیم و افسار مملکت را بدهیم دست جاه طلبی چهار نفر قدرت طلب بی فرهنگ سیاسی یقین بدانیم که ظرف ۵ سال بدل خواهیم شد به نسخه ی برابر اصل همسایه. گسل ها اگر تعمیق شوند و من و تو یکدیگر را دشمن بپنداریم هزاران خط جنگ دیگر بین ماهای دیگر و شماهای دیگرتر پدید خواهد آمد و...



هر جای عالم که مردکی به مردکی جوان مردی کند ،جبران جوان مردی دیگری است .


مثل همه ی بارهایی که در گوشه گوشه این عالم، خارج از ایران، گذرنامه ام را برداشته ام تا فرم پذیرش هتلی را پر کنم، به خط لاتین می نویسم، رضا... آر... ئی... زی... اِی...

یک هو مدیر هتل، که بالای سر من و مسئول پذیرش هتل پذیرش ایستاده است و در همین مدت دستور داده است تا برای ما چای سبز بیاورند، خودکار را از دست من می گیرد.

انگلیسی چرا؟! شما به زبان خودمان بنویسید... زبان دری، خط فارسی...

خیلی دل نازک نیستم، اما اشک توی چشم هایم جمع می شود. این جا تنها جای عالم، خارج از ایران است که می توانی برگ پذیرش هتل را به خط و به زبان فارسی پر کنی...



  • مسیح رهنما

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">